Saturday, March 20, 2010

سال 89 فرخنده باد


سال ۸۹ ، سال به بار نشستن شکوفه های سبز ، سال سرنگونی استبداد بر همگی فرخنده باد



سپاسی در خور نام یکایک دوستان بالاترینیم تقدیم می نمایم و از
تلاش بی وقفه همه ی دوستانی که بی هیچ چشمداشتی و تنها برای رسیدن به واژه زیبای
"آزادی" تمام نیروی خود را در این راه خرج کردند ، تشکر می نمایم. و باور دارم که
در این سال فرخنده که با خون پاک شهدای بسیار به ما رسید تا سال نو را با امید و
استقامت بسیار آغاز و سال نو را سال آزادی ایران بنا نهیم .


با آرزوی آزادی یکایک دربندیان و آزادی ایرانبانوی اسیر چنگال
خونآشام جمهوری اسلامی

Wednesday, March 17, 2010

من از مرده پرستی بیزارم ، ولی ....

من از مرده پرستی بیزارم ، ولی بر سر مزار شهدا میروم تا با حضورم ، لرزه بر اندام کودتاچیان بیندازم

Friday, March 12, 2010

Wednesday, March 10, 2010

شعار نویسی سبز در شیراز


شعار نویسی سبز در شیراز




این شعار بر روی دیواره ی ایستگاه در دست ساخت مترو
در میدان نمازی شیراز که یکی از شلوغ ترین میدان های شیراز هست ، نوشته شده است.


همانگونه که می بینید مصرع دوم این شعار بدست ذوب
شدگان با اسپری سیاه خط خورده و به نفع خودشان تغییر داده اند ولی فراموش کرده اند که :


ننگ با رنگ پاک نمی گردد

Thursday, March 4, 2010


جمهوری اسلامی ، جوانی ام را از تو باز خواهم ستاند

سالهای جوانی من ، سالهای است که گرگ خونخواری بر آن سایه گسترانده
بود و در معنای حقیقی آن را ندانسته از دست دادم . هنوز در ظاهر در ادامه ی دوران
جوانی روزگار می گذرانم ولی می دانم این جوانی نیست ، این بردگی است.

هنوز آنهمه زجر و رنج پدر در خاطرم هست ، آن پیرمرد هفتاد ساله تا دم مرگ برای گذران زندگی ما
از خود گذشت و رنج دوری بسیار بر خود روا داشت تا اندکی از این ناملایمات دوران را
برای ما هموار سازد و تا زمانی که در بین ما بود آن دردها را احساس نکردیم چون او
جانانه در برابر اینها ایستاد. ولی چه سود ، آن نیز جوانی اش را از دست داد ..
اکنون که پدر در بین ما نیست دردش را می فهمم ، دردی که بر او تحمیل شد ...

از رویای کودکیم که دور شوم وارد دوران ترس های تحصیل می گردم ، اما چه سود ...
اکنون کجا ایستاده ام ... اکنون ذره ایی از مشکلات پدر در من تداعی می گردد ، اکنون که قسمتی از بار زندگی را بر دوش می کشم....
از خود می پرسم : پس جوانی ام کجا رفت؟ آن تعاریفی که در دوران کودکی ، از جوانی برایم بازگو کرده بودند ، چه شد؟

من نیز همچون پدر ، جوانی ام را گم کرده ام . تنها تفاوت من با پدر این هست که پدر دیگر زمانی برای بازخواهی ندارد ولی من دارم.
من مسبب را خوب می شناسم ، او گرگ پیری است که برای جوانی ما دندان تیز کرده است ... کسی است که از سخن ما می
هراسد ... او ما را در منگنه می گذارد تا جان ما را گرفته تا دیگر نای گفتن نداشته
باشیم ... او از آزادی من و تو می هراسد ... او غریبه پرست هست ... او هر جایی را
بیشتر از ایران من دوست دارد .... او کسی نیست جز جمهوری اسلامی که همه ی ما خوب او
را شناخته ایم ..


ولی امروز در افق جوانی ام را می بینم ، چون من و تو با هم به باور
رسیده ایم که می توانیم ... مطمئن باش جمهوری اسلامی ، جوانی ام را از تو باز خواهم
ستاند و انتقام جوانی دوستانمان که دیگر در بین ما نیستند را هم خواهیم
گرفت.